داستان حسنیوسفهای بیعاطفه
تاریخ انتشار: ۱ اردیبهشت ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۰۰۳۱۹۹
کودک و نوجوان>آثار نوجوانان - از کنار گلخانهی عبور میکنم و به آرامی کف کفشهایم را میکشم به زمین. مسئول گلخانه را که با لباس کار سبز و چکمههای گِلیاش مشغول کار میبینم، دلم تنگِ بوییدن عطر گلدانها میشود.
به سرم میزند برای خانه چند تای دیگر حُسنیوسف بخرم؛ از همانها که برگشان از بقیه پررنگتر است و بنفششان نوعی آرامش به آدم تزریق میکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سر راه از فروشگاه چیپس سرکهای و چند پاکت قهوه و سس گوجهفرنگی تند میخرم. لحظهای چهرهی مربی مهد بردیا با اخم تند و نگاه مؤاخذهگرش در ذهنم نقش میبندد. هرچهقدر تلاش کرد مرا از صرافت خوردن قهوه بیندازد، به خرجم نرفت که نرفت.
آخر بردیا هم مثل من هرشب یک فنجان قهوه با شکر میخورد و تا دیروقت کنارم پلیاستیشن بازی میکرد و فیلم میدید. برای همین مربی مهدش به خوابآلودگی صبح بردیا حساس شد و شروع کرد به تذکردادن که کافئین و شکر و فلان و فلان برای بچه ضرر دارد و از این پیامهای اخلاقی. لابد فکر کرد چون سیگار را کنار گذاشتم این بار هم حرفش را گوش میکنم. آن دفعه هم به خاطر سرفههای بردیا بود نه گوشزد او.
بردیا جلوی حیاط مهد ایستاده و نمیکند دو قدم بیاید طرفم. مربی مهدش پلاستیک را که دستم میبیند چشمغرهای میرود و من را به بردیا نشان میدهد. بردیا با دیدنم تند میدود و به من که خم شدهام تا گونهام را ببوسد بیاعتنایی میکند. زیرچشمی به دکمهی لباس فرمش نگاه میکنم که افتاده. میروم داخل مغازهی دوزندگی. لباس بردیا را از تنش در میآورم و میسپارم به او و میگویم که بعدازظهر میآیم سراغش.
به خانه که میرسیم، بردیا تندتند از پلهها بالا میرود و منتظرم میایستد که برسم و بند کتانی سفیدش را باز کنم. همین که خم میشوم، موهایم را با دستهای کوچکش میگیرد و تکهای را که بیملاحظه سفید شده میکشد. کفشهایمان را میاندازم کنار جاکفشی و میرویم تو. بردیا شلوارش را جلوی در میکَنَد و میرود توی تختش و لحاف را روی خودش میکشد.
اضافهی پیتزای دیشبی را از یخچال درمیآورم و میگذارم کنار تختش که وقتی بیدار شد بخورد. عروسکش را هم میگذارم کنار سرش و قاب عکس مادرش را آرام از دستش درمیآورم که بیدار نشود. چشمم که به چشمهای مادرش میافتد، اخم میکنم. قاب عکس را برمیدارم و همهی خانه را نشانش میدهم که ببیند از وقتی رفته چه وضعیت آشفتهای داریم.
تلویزیون را روشن میکنم و روی مبل مینشینم. غصهام میگیرد. فکر میکنم الکی میگفت مجبورش کردهام برود. خودش میخواست و آخرسر هم رفت. نگاهم میافتد به گلدانهای خشکیده و حسنیوسفهای بیعاطفه. میدانم هرچه بهشان آب بدهم، سبز نمیشوند. الکی میگویند گلدانها از بیآبی میمیرند. آنها هم عاطفهشان را میخواهند؛ همین عاطفهای که آرام توی قاب عکس نشسته و دارد لپ بردیا را میبوسد.
هما خرمی، خبرنگار جوان از شاهرود
عكس: سپيده طاهرخاني، خبرنگار جوان از تهران
منبع: همشهری آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۰۰۳۱۹۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
داستانهای ادامهدار ستاره عراقی؛ علی عدنان از ایران رفت!
علی عدنان طی توافقی از مس رفسنجان جدا شد.
طرفداری | علی عدنان از مس رفسنجان جدا شد.
داستانهای ستاره عراقی مس رفسنجان بالاخره تمام شد. علی عدنان ابتدای لیگ بیستوسوم به مس رفسنجان پیوست و در چند بازی به خاطر برخی مشکلات حضور ندات.
بازیکن سابق آتالانتا تصمیم گرفت درنهایت اکنون از مس رفسنجان طی یک توافق دو طرفه جدا شود.
از دست ندهید ????????????????????????
عبدالکریم حسن هم نامش را تغییر داد اعتراض سرمربی چلسی: VAR به فوتبال ضرر زده است آقای الگری سال بعد هم در تیم ما بمان! درگیری صلاح با کلوپ: ساکت شو!